روایت پاییز ...

ساخت وبلاگ
  درونش غوغا بود ... دلش می خواست از رازهای نهفته اش بگوید ... دلش می خواست فریاد بزند و سکوتش را بشکند تا آرام گیرد ... بغض در گلویش نشسته بود ، بغضی مزمن که راه ورود سیلاب اشک را سد کرده بود ! در تن روایت پاییز ......
ما را در سایت روایت پاییز ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6supernova بازدید : 148 تاريخ : چهارشنبه 17 بهمن 1397 ساعت: 11:08

  صبح بهاری ... آسمان پیدا و زیبا ... شهر آرام ... ابر و خورشید در حال بازی ... پنهان و پیدا ... در را گشود و خویش را پشت در یافت ... کنار هم نشستند به صحبت  به نگاه ... به صحبت هایی که انتهایش نفس عم روایت پاییز ......
ما را در سایت روایت پاییز ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6supernova بازدید : 109 تاريخ : چهارشنبه 17 بهمن 1397 ساعت: 11:08

  باد مجنونانه گهواره ی زمین را عاشقانه به دست خوشه های نقره ای فام نسیم می سپارد به آرامی ... گل یخ آرامیده در شبنمی از جنس سکوت خمیازه کشان دستان کوچکش را به سوی آسمان برده و از خواب بیدار می شود .. روایت پاییز ......
ما را در سایت روایت پاییز ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6supernova بازدید : 117 تاريخ : چهارشنبه 17 بهمن 1397 ساعت: 11:08

  در افکارم غرق بودم که صدایی مرا به خود آورد ... صدای برخورد انگشتان پسرک دست فروش به شیشه ی ماشین ، بی آن که ببینم چه در دست دارد اشاره کردم تشکر ، نمی خواهم ... دوباره پسرک به شیشه زد و گفت : لطفا روایت پاییز ......
ما را در سایت روایت پاییز ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6supernova بازدید : 121 تاريخ : چهارشنبه 17 بهمن 1397 ساعت: 11:08

  ایستاده در فضایی عمیق ...  ساکت ... تاریک ... ژرف ...  سرای غیب ... احاطه شده در دالان های کوتاه و بلند ... زیرزمین های مخفی ... پر از پستو ... دیوارهای رنگ رنگ ... با انتهایی نایافتنی ...  گاه مخوف روایت پاییز ......
ما را در سایت روایت پاییز ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6supernova بازدید : 109 تاريخ : چهارشنبه 17 بهمن 1397 ساعت: 11:08

  وقت گذرانی های بیهوده من  اعتراف می کنم در پیشگاه شما که خطا کردم! خطایی سخت ثقیل! و خطای من اینجا بود که از وجودم خواستم کناری بایستد تا من به ضرورت های! زندگی ام برسم و بعد به او بپردازم... به اهد روایت پاییز ......
ما را در سایت روایت پاییز ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6supernova بازدید : 96 تاريخ : چهارشنبه 17 بهمن 1397 ساعت: 11:08

  آیینه ها را در اطراف خود چیده بود گاه در این می نگریست و گاه در آن بی آن که  لحظه ای به قدم های خویش بنگرد ... آن قدر محو در تصویر آیینه ها گشته بود که صدای ناله ی مشاهده را نمی شنید ... ایستاده بود روایت پاییز ......
ما را در سایت روایت پاییز ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6supernova بازدید : 106 تاريخ : چهارشنبه 17 بهمن 1397 ساعت: 11:08

  حدود ساعت هشت شب به روستای خورهه رسیدیم. اول به سراغ همان ستون های باقی مانده از بنا رفتیم. سنگ هایی روی هم، نصف و نیمه و شکسته و به مرور زمان خرد شده. سرستون هایی که شبیه بناهای یونانی بود اما چرا روایت پاییز ......
ما را در سایت روایت پاییز ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6supernova بازدید : 104 تاريخ : چهارشنبه 17 بهمن 1397 ساعت: 11:08

  حلقه بزنید و گرد هم ، دست در دست هم بایستید ... خوب گوش کنید ، هیچ کس از گروه خارج نشود و تنها نرود ، همگی ردیف در یک خط  می رویم و در  یک خط باز می گردیم ... تاریک است و راه کمی سخت! فقط از نور مهت روایت پاییز ......
ما را در سایت روایت پاییز ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6supernova بازدید : 115 تاريخ : چهارشنبه 17 بهمن 1397 ساعت: 11:08

  نه نقشه ی راهی و نه همراهی ... دل به راه سپرد قدم را پشت قدم برمی داشت حرکت و حرکت و حرکت و ... آری شوق سفر می راندش ... در پی حراکمندی رانه ی مشاهده گر ... رانه ای که خود مسیریاب است و قطب نما ... روایت پاییز ......
ما را در سایت روایت پاییز ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6supernova بازدید : 101 تاريخ : چهارشنبه 17 بهمن 1397 ساعت: 11:08